این جا رو دوس دارم!

مینویسم برای تسکین دلم ک خیلی وقته ارامششو از دست داده!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

حرفی نمیزنی. منم نمیزنم ولی دیگه تهدید نمیکنم که نمیزنم برو همون وبلاگتو بنویس و با یه عده دیگه که هم نظرتن صحبت کن. 

منم در عالم نفهمی خودم به سر میبرم.

غریبه ی خیلی دور!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۲۴
Nasrin Manzari

حالم خوب نیست. گیجم و سرم درد میکنه. دلشوره دارم برای هدفای زندگیم ولی بیشتر دورم ازش خیلی اینو میفهمم ولی کاری از دستم برنمیاد.

حس میکنم یا زمانی عاشق فرد دیگری بودم و او هم عاشق من دیگری بود یا هنوز هم همون دونفریم ولی دور از هم به فاصله دو رهگذر هم زمان نا بینا و نا شنوا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۰
Nasrin Manzari

با هیچ کی نمیتونم حرف بزنم. این روزا اون احساس افسردگی میکنه کلا حس میکنم خودشو از من جدا کرده. دلم میخواد بنویسم ولی فقط حرفامو تو فکرام میگم. نمیدونم چشه. دیگه وبلاگشو نمیخونم چون توش دنبال حرفای نگفتش به خودم میگردم ولی ناراحت میشم از خیلی از طرز فکراش نمیدونم حس میکنم کل مشکلاتش برمیگرده به من شاید اگه نبودم بهتر بود. دوس ندارم بخونه شایدم یادش نیاد همچین وبلاگی داشتم حس میکنم ازش دارم جدا میشم و دور دیروز خوب بود با خنده و شوخی گذشت امروزم بد نبود ولی میفهمم داره زور میزنه وگرنه ازم خوشش نمیاد سختمه از ترس درد خودمو نکشتم دلم برا مامانم سوخت کاش دل میکندم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۰۳:۰۵
Nasrin Manzari

به نام خدا

سلام!

اومدم بعد خیلی وقت.

نمیدونم چرا خیلی حرف داشتم برا نوشتن ولی نشد ک بیام. یه جورایی تنبلیم میکرد.

خب بگم ک خیلی اتفاقا افتاده ک یادم نیست و یه سری کمی ک فراموش نکردم.

اول این ک کمیسیون تشکیل شد و به بدبختی تصمیم گرفتن ک یه ترم ارفاقی بهش بدن ولی گفتن باید تصویه کنه با دانشگاه و نامش بره تهران اون جا هم مهر بخوره.

از کانون رسما بیرونش کردن با دوز و کلک. صد تومن ک از حقوق یه ماهش کم کردن برا یه چیزایی ک قبلا باید بهش میگفتن تا انجام بده. برا اذر هم ک یه ازمونو رفت برا ازمون دوم گفتن نیا چون بچه ها رو نتونستی مجبور کنی برا همایشا ثبت ناگ کنن بیای پول همایشا رو از تو میگیریم. اخه قبل ازین ک پشتیبان شه بهش گفتن سفته بیار اونم دو میلیون.

خبر سوم این ک از وقتی رفتم دکتر حدود یه هفته بعدش همش کابوس میبینم هر شب، هروقت ک بخوابم.

خیلی بده از خواب هم نمیپرم. تو یکی از خوابام سرمو با شمشیر کامل بریدن درد کشیدم و مردم ولی بیدار نشدم فقط خوابم عوض شد.

سر دردام خیلی بد شده دفعاتش زیاد شده.

یهو علاقمو پیدا کردم اموزش ابتدایی. دلم میخواد دبیر شم. برا استخدام اموزش پرورش شدن باید رتبم زیر سه هزار بشه تا بتونم لیسانس علوم تربیتی بگیرم تو دانشگاه فرهنگیان.

ولی خیلی سر درد میشم و اضطراب دارم مشکلش هم این جاست ک محدودیت سنی داره تا 22 سالگی میشه.

فردا وقتشه برم پیش روانپزشک.

اتاقمو جمع کردم چند وقته ولی جارو نزدم دوباره داره بهم میریزه. تصور کنین ک اتاقی ک بیشتر از یه ساله جارو نخورده چه شکلیه.

حال خودمو ندارم. بابام خیلی غر میزنه اعصابم بهم میریزه.

خونه محمودشونو دوس ندارم راحت نیستم. نور نداره خونشون ادم همش خوابش میاد.

بعدم اونقد باباش بهش کم پول میده ک حتی خودش نمیتونه با اون پول راحت غذا بخوره چه برسه به من.

البته بهتره بگم پول نمیگیره ازشون.

چهارصد تومن پول پس انداز کرده بودیم ک 225 تومنشو هارد خریدیم برا عکسا.

بقیشو میخواست بده برا وامی ک از دانشگاه گرفته 600 تومنه. گفتن باید تصویه کنه با صندوق دانشگاه.

 سر همین دعوا شد گفتن چرا همه پولو از مامان بابات نمیگیری میدونم اونقد پول دارن ک با 500 تومن خم به ابروشون نمیاد. چرا باید پول ک به زور جمع کردیم برا این ک دستمون گیر نکنه جایی بده بهشون.

حسش نیست بگم چقدر در حقم بد کردن از خواستگاری گرفته تا عقدو شب چله و عیدو پا گشاو غیره ک این یه ذره پول برام زوره ک بخوایم بدیم. تازه خوبه همون اول بهش گفتم ک بیا قسط های وامو همین جور کم کم بده تا تموم شه مجبور نباشیم ک یه هویی بدیم ک قبول نکرد البته درامدی هم نداشت ک بده. باباشم ک ماهی 250-300 به زور بهش میدن.

بله و مرتضی داداشم ک نمیدونم زندگیش با زنش چه جوری میگذره به حدی رسیدن ک از هم نا امید شدن یا نه.

زنش میگه طلاق. یه چیزایی تعریف میکنن ادم دلش اتیش میگیره. ولی تو جمع بگو بخندو شوخی.

خاله کوچیکم هم زندگیش داغونه خدایا خودت کمکشون کن.

دلم برا محمود خیلی تنگ شده دیروز صب رفته ولی دلم براش پر میکشه.

بله این گونه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۴
Nasrin Manzari

به نام خدا

خب سلام! دیشب ساعتای سه خوابیدیم. محمود ساعت 9 اومد خونه و تا دو همشو pes بازی کرد خیلی اعصابم خورد شد منم یه دفتری ک توش خاطرات سال 92 مون رو نوشته بود خوندم.

بعدش خوابیدیم ساعت 3 ظهر امروز بیدار شدم.

بعدش گفتم بره های بای بخره به جا ناهار بخوریم ک رفت شیر کاکائو و کیک خرید ک گفتم کیک نمیخوام برو های بای بخر.

برا اون یه بار دیگه رفت بیرون.

بعدش ک اومد خوردیمو باهم فیلم دنیای ژوراسیکو دیدیم.

ساعت 7 راه افتادیم بیایم خونه ما پیاده ک شدیم بلال خریدیم.

اومدیم خونه کسی نبود بلال هارو خوردیم.

به مامانم زنگ زدم گفت برا شام چی میخواین از بیرون بگیریم ک گفتم مرغ. محمود هم گفت از ظهر استانبولی هست همونارو میخوره.اخه خیلی استانبولی دوس داره.

شام خوردیم. خندوانه دیدیم. باحال بود یه جاهاییش مو به تنم سیخ میشد، یه جاهاییشم میخندیدیم.

این جوری ک همه باهم میخندیدیم خیلی حس خوبی بود.

الان خیلی خوابم میاد شاید فردا اتاقمو تمیز کردم.

راستی هم اومدم دوش گرفتم خیلی احساس سبکی دارم الان.

مامان محمود هم سالگرد ازدواجمونو تبریک گفت.

حس خوبی نداشتم از تبریکشون دوس دارم روزای خاص زندگیمون به شمسی باشه.

عیدتون هم مبارک!

شب بخیر!




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۹
Nasrin Manzari

به نام خدا

دوس دارم بگم سلام ولی احساس نمیکنم این جا کسی بیاد بخونه.فکر میکنم فقط برا خودم مینویسم.

دوس دارم این نوشتنم مداوم باشه ولی نیست.

نمیتونم به جزئیات زندگیم فکر کنم.

الان بشدت دلم میخواد برم حموم ولی چاه حموم خونه محمود گرفته و دوست هم ندارم برم خونمون.

مامان باباش هم براش پول نریختن و چون ته پولمونه دوس ندارم این جا چیزی بخورم ک خرجش گردن محمود باشه.

کلی بهش گفتم زنگ بزنه بگه پول میخوام ک اخرش زنگ زد و  گفت اخر هفته ک عیده قراره خونواده نسرین بیات دیدنم میخوام هم بهشون عیدی بدم هم میوه شیرینی بخرم.

یهو مامانشم گفت ناهار نمیخواد بهشون بدیا ک اونم گفت نه بابا ناهار چی.

ما قرار نبوده از اولشم ناهار بدیم ولی وقتی مامانش این جوری گفت دلم مور مور شد.

تازه همین ک فقط نیست باید چاه باز کن بیاریم، مواد غذایی هیچی جز برنج و تخم مرغ نداره، شیشه پاک کنو اینا میخوام ک خونه رو تمیز کنم برا جمعه.

درسته عقدیم ولی خب محمود یه خونه تو مشهد مامان باباش دارن ک با عموهاش شریکن البته.

اونم این جا تنهاس منم در هفته دو روز حداقل این جام.

دلم میخواد بریم خونه ما چون از هر لحاظ راحتیم ناهار شامو ک مامانم اماده میکنه ما هم به کارامون میرسیم ولی به چند علت دوس ندارم بریم خونه ما.

اول خب خیلی تو دوهفته پیش روزای پشت سر هم زیادی خونه ما بودیم.

بعدم برا این ک تظاهر کنیم محمود دانشگاه میره باید هر روز صبح این همه راه بره ازاد شهرو برگرده.

خیلی حیف کاش نمره هاش درس میشد و این ترم میرفت سر کلاس نه این ک منتظر نتیجه کمیسیون باشیم.

از اخرای شهریور محمود رفت دنبال کارای کانون ک پشتیبان بشه ولی اون قد دیر میجنبه ک هنوز ک هنوزه اتقاقی نیوفتاده.

باید یه سری مدارک ببره ک نمیره دنبالش.

خدارو شکر مشکل تهیه عیدی حل شد.

قراره بابای دامادشون اقا مجتبی چون اونا هم سید هستن هر وقت پول نو گرفتن برا ما هم بگیرن.

دوس دارم زودتر پولا بیاد منم تزیینشون کنم کلی ایده دارم.

امروز دیر از خواب بیدار شدم قرصامو به جا صب ظهر خوردم.

راستی بلاخره رفتم پیش روانپزشک از وقتی دارو هامو قطع کردم دو ماه میگذره کار اشتباهی بود ولی خیلی از دست این درمان طولانی خسته شدم بیشتر از یه سالو نیم هست ک میرم دکتر.

دکترمو عوض کردم اینو خالمو داییم پیشنهاد کردن مثل این ک اونام مشکل داشتن. گفتن کارش خوبه.

کلی دکتره به هر کی ک میگفتم اذیتم کرده فحش میداد هرچند ک دلم خنک میشد ولی دوس نداشتم به محمود چیزی بگه دلم شکست ولی چیزی بهش نگفتم چون داییم از قبلش گفت شاید این جور احلاقی داشته باشه ولی تو از علمش استفاده کن.

محمود ظهر هماهنگ کرد ک بره زمین چمن با دوستاش به مهدی(داداشم) هم گفت قبلش مهدی اومد این جا منو محمود هم داشتیم تد دو نگاه میکردیم ک دیگه یه ربع به هفت رفتن.

  منم دو تا کارتون دیدم بازی ارتورو سرچ کردم.

ک بعدش اومدن پاهاشون بو میداد همش میترسیدم فرشا بو بگیره محمود ک پاهاشو شست خدا پدرشو بیامرزه. ولی مهدی نه! چون میخواست بره.

 مهدی ک رفت محمود باز نشت پای pesبازی کردن از دیروز یه سره داره بازی میکنه اعصابم بهم ریخته.

الانم داره بازی میکنه هم زمان هم 90 میبینه.

شام زنگ زد دو تا کباب گرفتیم.

باید ظرفارو بشورم ولی ازون جایی ک محمود ظهر برا خودش شنسیل درست کرد و اشغالای مرغ هنوز تو ظرف شوره و کلی اشپزخونرو بهم ریخته حالم بد میشه.

خیلی دوس دارم بریم خونه خودمون اونطوری خونه خودمه هر جور خواستم مرتبش میکنم وسایلو هر جا ک بذارم دیگه کسی نمیاد جا بجا کنه.

این جا نه این ک هی فامیلاشون از بیرجند میان هیچ نظمی نداره.

خونه خودمونم ک هیچ کس مرتب نیست مامانمم با این موضوع مشکلی نداره.

 یکی از دلایلی ک اتاقمو جمع نکردم از پارسال اینه ک وقتی فکر میکنم ک قراره برم ازون جا همه انگیزم گرفته میشه برا جمع کردن اتاقم.

دوس دارم برم یه جایی ک مال خودم باشه.

حس مالکیت داشته باشم الان رو هوام دوس ندارم هیچ کاری انجام بدم فقط دوس دارم بگذره.

و در اخر این ک 17 ام اولین سالگرد ازدواجمونه.

شاید بیرجند بریم خیلی دوس دارم بدم یه کت و دامن بلند برام بدوزن ک اون روز بپوشم. به محمود مستقیم گفتم برام گل بگیره با کیک یا بستنی.

مامانم میگه بریم ساعتامونو بخریم برا اون روز خیلی مشکله ک باز از باباش پول بگیره ولی خیلی دوس دارم ساعتو بخریم.

اونا برام هیچی طلا نخریدن جر حلقه و انگشتر نشون حالا باید دوسال دیگه هم تو عقد باشیم مامانم گفت تو عقد چون مدتش طولانیه سرویسمو بگیرن ک گفتن نه. نمیخوام چشمو هم چشمی کنم ولی اطرافمو میبینم برام سخته این وضعیت ک دارن با کاراشون نشون میدن ازم بدشون میاد.

دلم گرفته اس.

از خیلی طرفا بهم فشار میاد منم اونقد اعصابم داغونه ک سر محمود طفلک خالی میکنم.

خدایا یه کاری کن بتونه تو رشتش ادامه تحصیل بده و موفق بشه.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۷
Nasrin Manzari

به نام خدا

طرفای ظهر بود ک خبر دادن عمو مامانم فوت کرده.

خیلی شکه شدم اصلا فکرشم نمیکردم.

احساسم این بود ک خوب میشن.

بدتر از همه این ک نرفتم ایادتشون خیلی حالمو بد میکنه مخصوصا ک هی مامانم میومد میگفت سراغ مارو میگیرن.

و کاش راحت فوت میشدن نه با این همه سختی مامانم گفت احساس نفس تنگی میکردن بعدش تا امبولانس اومده فوت شدن اونا هم دستگاه شک نداشتن به عمو شک بدن.

عمو سرطان ریه داشت و تو همین دو ماه حالش بد شدو به بیمارستان کشید علت بیماریشم سیگار بود.

غده متورم شدو تا خیلی وقت نمیتونست غذا بخوره. میگن ضعیف شده بوده بعدم انتهای مریش لوله گذاشتن. حتی امروز صبحم حالش خوب بوده هوشیار بوده و حرف میزده.

به خالم گفته بوده میخوام برم دوش بگیرم بعدش بیا بهم سرم بزن. خالم هم میره میگه بعدا میاد ک بعد از حمام این جوری میشه.

زن عمو غش میکنه میبرنش بیمارستان جون دادن عزیز ترین کست اونم جلو چشمات خیلی سخته.

نمیدونم چرا دلم برا عمو و بوی سیگاری ک میرفتم وقتی میرفتم بغلش تنگ شده.

وقتی میدیدمش یاد بابا بزرگم میفتادم.

دوس دارم من زود تر از محمود بمیرم حتی یه لحظه فکر نبودنش باعث میشه گریه کنم و قلبم درد میگیره.

هنوز باورم نمیشه عمو فوت شده.

فردا با محمود میریم حرم خدا بهمون کمک کنه و به همه کسایی ک مشکل و غمی دارن.

حالم خوب نیست!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۱
Nasrin Manzari

به نام خدا

خیلی مشکل بزرگی دارم از 17 مرداد محمود معدل این ترمش کمه و ممکنه مشروط بشه و بعدش اخراج 6 نمره دیگه از درسا کم داره.خیلی میترسم!

اون قد ک این فامیلا گفتن اقای دکتر با خودم همش فکر میکنم خب اگه دکتر نشد چی؟! حالا اونش به کنار اصلا چجوری زندگی کنیم؟

مخصوصا با اون بابایی ک داره کسی ک همش منو اذیت میکنه.

مهر پارسال عقد کردیم سر این منو مقصر درس نخوندن پسرش میدونه، از هزار تا مادر شوهرم بدتره.

خونوادم میگن مشکل باباش درس محمود نیست با این رفتاراش کلا با وجود تو مخالفه.

به نظر من اگه عمرا نمیخواستن، نباید میومدن خواستگاری محمود هم اونارو با درسش تهدید کرده بود.خوبه رو همین درس حساسن باز یه جاهایی استفاده داره.

زندگیم هیچ نظمی نداره دلم میخواد برگردم به 2-3 سال پیش هرچی میگذره زندگیم داغون تر میشه و تنها خوبی ک داره اینه ک محمود هست.خداروشکر.

داییام اومدن مشهد از شیرازو اهواز چند روز پیش یه داییم برگشتن و فقط دایی بزرگم مونده ک اونم 5 شنبه بلیط داره.

دایی علی خیلی چیزای باحالی تعریف میکرد این ک سگا هم مثل ما ادما تو ایران کلی امکانات دارن یعنی کل حیوونا و لی خب چون سگ مردم بیشتر نگه میدارن تعدادشون زیاده.

داییم متخصص جراحی عمومی حیووناست و اینش برام خیلی جالب بود متخصص قلب جدا دارن و متخصصای دیگه ک دقیقا مثل ماست.

همیشه فکر میکردم برا حیوونا یه دکترای دانپزشکی میگیرن و تمام. باهاش کل بیماری های حیوونا رو درمان میکنن ولی الان اینا کلی کیلینیک دارن تازه برا سگاشون عمل زیبایی هم انجام میدن.دم هاشونو کوتاه میکنن، گوشاشونو تیز میکنن اصلا یه وضی.

تازه اگه مثلا حیووناشونو ببرن دانشگاه جایی ک دانشجوها هستن ارزون تر درمانشون میکنن مثل بیمارستان قائم و امام رضای ماست. خدایی خیلی امکانات دارن.

دارم سریال کره ای پینوکیو رو نگاه میکنم و همش دانلود.

فک کنم یه دو گیگی برا نصف سریال استفاده کردم تا الان.

پسره خیلی باحاله چشماش یه برق خاصی داره خوشم میاد. 

دلم میخواد داستان اشناییم با محمود و این ک کارمون یه این جا رسید و بنویسم ولی اونقد میدونم طولانی میشه ک حسش نیست.

خدایا گره از کارمون باز کن و کمکمون کن مشکلاتمون حل شن. بهت محتاجم خداجونم بیشتر از هر وقت دیگه ای!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۵۲
Nasrin Manzari
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۲
Nasrin Manzari

به نام خدا

دلم تنگه براش خیلی. نذاشتم بیاد خونمون اخه هم همه جا شلوغه هم تمیز نیستم.

برا خودم وقت نمیذارم چجوری بگم دیگه خیلی وقته هیچ کاری انجام نمیدم مگه از رو ناچاری باشه.

قشنگ قلبم میدرده از دوریش ولی دوس دارم با ندیدنش خودم  عذاب بدم.

اصلا چرا خونوادش باید برا مدت طولانی مشهد بمونن!؟ چشم دیدنشونو ندارم.

خیلی دلمو شکستن نمیتونم ببخشمشون با این ک با گذشت زمان حسی ک برام درس  کردن یادم میره ولی باز خودشون دوباره یادم میندازن بازم همون کاراشونو حرفاشونو تکرار میکنن.

مامانش برنگشت دوروز پیش همشون رفتن بیرجند ولی اون موند ک عذابم بده.

دلم براش میسوزه از هردو طرف در فشاره هم از طرف من هم از طرف مامان باباش. حتی از درسشم بهش فشار میاد.

کاش باهام مهربون بودن خونوادش. هرچی هم فک میکنم حتی اگه با ازدواجمون مخالف بودن همون موقع باید سفت و سخت قبول نمیکردن نه این ک قبول کننو بعد ادمو عذاب بدن.

هر جوری فکرشو میکننم میبینم دور از عقله وقتی ما با هم خوبیم بخوان طلاق بگیریم.

دوسش دارم خیلی زیاد حتی اگه برگردم عقب با این وضعیت حاضرم باهاش باشم.

من حتی اول ازدواجمون از مامان باباش متشکر بودم ک زیاد سنگ اندازی نکردنو گذاشتن ازدواج کنیم.

نمیدونم ادم چقدر میتونه سنگ دل باشه ک برا درس بچه-ش عذابش بده. درسته خیرو صلاحشو میخوان ولی نه به قیمت تحلیل  رفتن جسمو روحش. به نظرم با مهربونی هم میشه کاری کرد محمود درس بخونه نیازی به دعوا نیست.این همه دعوا کردن به کجا رسیدن!؟

من نمیگم درس نخونه ولی با دعوا چیزی درست نمیشه. محمود من فقط محبت میخواد با یه ذره محبت پرو نمیشه.

این ترم هم 6 نمره میخواد تا قبول شه.

خدایی خوب درسشو خوند فقط از بس مامان باباش تحقیرمون کردن و بهمون توهین کردن از نظر عصبی از هم پاشیدیم. قبل هر امتحان دعوا داشتیم ک چرا با این ک میدونه مامان باباش اشتباه میکنن نمیتونه از منو خودش دفاع کنه این ک هزا بار بهش توضیح دادم این بی احترامی نیست ک برا کاری ک کردی یا نکردی دلیل بیاری.

داغوک شدم زخم معده گرفتم، میگرن، هرشب کابوس، وقتی ناراحتم بدنم میلرزه، هرشب گریه،فکر طلاق و خودکشی داغونم کرد.

افسردگی شدید دارم نمیدونم چجوری باهاشون برخورد کنم. میرم بیرجند جنگ روانی داریم اونجا.

هرچقد هم بهشون احترام میذارمو مهربونی میکنم بازم باهام بدن.

خسته ام!خیلی خسته ام!

خدایا کمکم کن!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۷
Nasrin Manzari