این جا رو دوس دارم!

مینویسم برای تسکین دلم ک خیلی وقته ارامششو از دست داده!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

به نام خدا

خب سلام! دیشب ساعتای سه خوابیدیم. محمود ساعت 9 اومد خونه و تا دو همشو pes بازی کرد خیلی اعصابم خورد شد منم یه دفتری ک توش خاطرات سال 92 مون رو نوشته بود خوندم.

بعدش خوابیدیم ساعت 3 ظهر امروز بیدار شدم.

بعدش گفتم بره های بای بخره به جا ناهار بخوریم ک رفت شیر کاکائو و کیک خرید ک گفتم کیک نمیخوام برو های بای بخر.

برا اون یه بار دیگه رفت بیرون.

بعدش ک اومد خوردیمو باهم فیلم دنیای ژوراسیکو دیدیم.

ساعت 7 راه افتادیم بیایم خونه ما پیاده ک شدیم بلال خریدیم.

اومدیم خونه کسی نبود بلال هارو خوردیم.

به مامانم زنگ زدم گفت برا شام چی میخواین از بیرون بگیریم ک گفتم مرغ. محمود هم گفت از ظهر استانبولی هست همونارو میخوره.اخه خیلی استانبولی دوس داره.

شام خوردیم. خندوانه دیدیم. باحال بود یه جاهاییش مو به تنم سیخ میشد، یه جاهاییشم میخندیدیم.

این جوری ک همه باهم میخندیدیم خیلی حس خوبی بود.

الان خیلی خوابم میاد شاید فردا اتاقمو تمیز کردم.

راستی هم اومدم دوش گرفتم خیلی احساس سبکی دارم الان.

مامان محمود هم سالگرد ازدواجمونو تبریک گفت.

حس خوبی نداشتم از تبریکشون دوس دارم روزای خاص زندگیمون به شمسی باشه.

عیدتون هم مبارک!

شب بخیر!




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۹
Nasrin Manzari

به نام خدا

دوس دارم بگم سلام ولی احساس نمیکنم این جا کسی بیاد بخونه.فکر میکنم فقط برا خودم مینویسم.

دوس دارم این نوشتنم مداوم باشه ولی نیست.

نمیتونم به جزئیات زندگیم فکر کنم.

الان بشدت دلم میخواد برم حموم ولی چاه حموم خونه محمود گرفته و دوست هم ندارم برم خونمون.

مامان باباش هم براش پول نریختن و چون ته پولمونه دوس ندارم این جا چیزی بخورم ک خرجش گردن محمود باشه.

کلی بهش گفتم زنگ بزنه بگه پول میخوام ک اخرش زنگ زد و  گفت اخر هفته ک عیده قراره خونواده نسرین بیات دیدنم میخوام هم بهشون عیدی بدم هم میوه شیرینی بخرم.

یهو مامانشم گفت ناهار نمیخواد بهشون بدیا ک اونم گفت نه بابا ناهار چی.

ما قرار نبوده از اولشم ناهار بدیم ولی وقتی مامانش این جوری گفت دلم مور مور شد.

تازه همین ک فقط نیست باید چاه باز کن بیاریم، مواد غذایی هیچی جز برنج و تخم مرغ نداره، شیشه پاک کنو اینا میخوام ک خونه رو تمیز کنم برا جمعه.

درسته عقدیم ولی خب محمود یه خونه تو مشهد مامان باباش دارن ک با عموهاش شریکن البته.

اونم این جا تنهاس منم در هفته دو روز حداقل این جام.

دلم میخواد بریم خونه ما چون از هر لحاظ راحتیم ناهار شامو ک مامانم اماده میکنه ما هم به کارامون میرسیم ولی به چند علت دوس ندارم بریم خونه ما.

اول خب خیلی تو دوهفته پیش روزای پشت سر هم زیادی خونه ما بودیم.

بعدم برا این ک تظاهر کنیم محمود دانشگاه میره باید هر روز صبح این همه راه بره ازاد شهرو برگرده.

خیلی حیف کاش نمره هاش درس میشد و این ترم میرفت سر کلاس نه این ک منتظر نتیجه کمیسیون باشیم.

از اخرای شهریور محمود رفت دنبال کارای کانون ک پشتیبان بشه ولی اون قد دیر میجنبه ک هنوز ک هنوزه اتقاقی نیوفتاده.

باید یه سری مدارک ببره ک نمیره دنبالش.

خدارو شکر مشکل تهیه عیدی حل شد.

قراره بابای دامادشون اقا مجتبی چون اونا هم سید هستن هر وقت پول نو گرفتن برا ما هم بگیرن.

دوس دارم زودتر پولا بیاد منم تزیینشون کنم کلی ایده دارم.

امروز دیر از خواب بیدار شدم قرصامو به جا صب ظهر خوردم.

راستی بلاخره رفتم پیش روانپزشک از وقتی دارو هامو قطع کردم دو ماه میگذره کار اشتباهی بود ولی خیلی از دست این درمان طولانی خسته شدم بیشتر از یه سالو نیم هست ک میرم دکتر.

دکترمو عوض کردم اینو خالمو داییم پیشنهاد کردن مثل این ک اونام مشکل داشتن. گفتن کارش خوبه.

کلی دکتره به هر کی ک میگفتم اذیتم کرده فحش میداد هرچند ک دلم خنک میشد ولی دوس نداشتم به محمود چیزی بگه دلم شکست ولی چیزی بهش نگفتم چون داییم از قبلش گفت شاید این جور احلاقی داشته باشه ولی تو از علمش استفاده کن.

محمود ظهر هماهنگ کرد ک بره زمین چمن با دوستاش به مهدی(داداشم) هم گفت قبلش مهدی اومد این جا منو محمود هم داشتیم تد دو نگاه میکردیم ک دیگه یه ربع به هفت رفتن.

  منم دو تا کارتون دیدم بازی ارتورو سرچ کردم.

ک بعدش اومدن پاهاشون بو میداد همش میترسیدم فرشا بو بگیره محمود ک پاهاشو شست خدا پدرشو بیامرزه. ولی مهدی نه! چون میخواست بره.

 مهدی ک رفت محمود باز نشت پای pesبازی کردن از دیروز یه سره داره بازی میکنه اعصابم بهم ریخته.

الانم داره بازی میکنه هم زمان هم 90 میبینه.

شام زنگ زد دو تا کباب گرفتیم.

باید ظرفارو بشورم ولی ازون جایی ک محمود ظهر برا خودش شنسیل درست کرد و اشغالای مرغ هنوز تو ظرف شوره و کلی اشپزخونرو بهم ریخته حالم بد میشه.

خیلی دوس دارم بریم خونه خودمون اونطوری خونه خودمه هر جور خواستم مرتبش میکنم وسایلو هر جا ک بذارم دیگه کسی نمیاد جا بجا کنه.

این جا نه این ک هی فامیلاشون از بیرجند میان هیچ نظمی نداره.

خونه خودمونم ک هیچ کس مرتب نیست مامانمم با این موضوع مشکلی نداره.

 یکی از دلایلی ک اتاقمو جمع نکردم از پارسال اینه ک وقتی فکر میکنم ک قراره برم ازون جا همه انگیزم گرفته میشه برا جمع کردن اتاقم.

دوس دارم برم یه جایی ک مال خودم باشه.

حس مالکیت داشته باشم الان رو هوام دوس ندارم هیچ کاری انجام بدم فقط دوس دارم بگذره.

و در اخر این ک 17 ام اولین سالگرد ازدواجمونه.

شاید بیرجند بریم خیلی دوس دارم بدم یه کت و دامن بلند برام بدوزن ک اون روز بپوشم. به محمود مستقیم گفتم برام گل بگیره با کیک یا بستنی.

مامانم میگه بریم ساعتامونو بخریم برا اون روز خیلی مشکله ک باز از باباش پول بگیره ولی خیلی دوس دارم ساعتو بخریم.

اونا برام هیچی طلا نخریدن جر حلقه و انگشتر نشون حالا باید دوسال دیگه هم تو عقد باشیم مامانم گفت تو عقد چون مدتش طولانیه سرویسمو بگیرن ک گفتن نه. نمیخوام چشمو هم چشمی کنم ولی اطرافمو میبینم برام سخته این وضعیت ک دارن با کاراشون نشون میدن ازم بدشون میاد.

دلم گرفته اس.

از خیلی طرفا بهم فشار میاد منم اونقد اعصابم داغونه ک سر محمود طفلک خالی میکنم.

خدایا یه کاری کن بتونه تو رشتش ادامه تحصیل بده و موفق بشه.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۷
Nasrin Manzari