این جا رو دوس دارم!

مینویسم برای تسکین دلم ک خیلی وقته ارامششو از دست داده!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۲
Nasrin Manzari

به نام خدا

دلم تنگه براش خیلی. نذاشتم بیاد خونمون اخه هم همه جا شلوغه هم تمیز نیستم.

برا خودم وقت نمیذارم چجوری بگم دیگه خیلی وقته هیچ کاری انجام نمیدم مگه از رو ناچاری باشه.

قشنگ قلبم میدرده از دوریش ولی دوس دارم با ندیدنش خودم  عذاب بدم.

اصلا چرا خونوادش باید برا مدت طولانی مشهد بمونن!؟ چشم دیدنشونو ندارم.

خیلی دلمو شکستن نمیتونم ببخشمشون با این ک با گذشت زمان حسی ک برام درس  کردن یادم میره ولی باز خودشون دوباره یادم میندازن بازم همون کاراشونو حرفاشونو تکرار میکنن.

مامانش برنگشت دوروز پیش همشون رفتن بیرجند ولی اون موند ک عذابم بده.

دلم براش میسوزه از هردو طرف در فشاره هم از طرف من هم از طرف مامان باباش. حتی از درسشم بهش فشار میاد.

کاش باهام مهربون بودن خونوادش. هرچی هم فک میکنم حتی اگه با ازدواجمون مخالف بودن همون موقع باید سفت و سخت قبول نمیکردن نه این ک قبول کننو بعد ادمو عذاب بدن.

هر جوری فکرشو میکننم میبینم دور از عقله وقتی ما با هم خوبیم بخوان طلاق بگیریم.

دوسش دارم خیلی زیاد حتی اگه برگردم عقب با این وضعیت حاضرم باهاش باشم.

من حتی اول ازدواجمون از مامان باباش متشکر بودم ک زیاد سنگ اندازی نکردنو گذاشتن ازدواج کنیم.

نمیدونم ادم چقدر میتونه سنگ دل باشه ک برا درس بچه-ش عذابش بده. درسته خیرو صلاحشو میخوان ولی نه به قیمت تحلیل  رفتن جسمو روحش. به نظرم با مهربونی هم میشه کاری کرد محمود درس بخونه نیازی به دعوا نیست.این همه دعوا کردن به کجا رسیدن!؟

من نمیگم درس نخونه ولی با دعوا چیزی درست نمیشه. محمود من فقط محبت میخواد با یه ذره محبت پرو نمیشه.

این ترم هم 6 نمره میخواد تا قبول شه.

خدایی خوب درسشو خوند فقط از بس مامان باباش تحقیرمون کردن و بهمون توهین کردن از نظر عصبی از هم پاشیدیم. قبل هر امتحان دعوا داشتیم ک چرا با این ک میدونه مامان باباش اشتباه میکنن نمیتونه از منو خودش دفاع کنه این ک هزا بار بهش توضیح دادم این بی احترامی نیست ک برا کاری ک کردی یا نکردی دلیل بیاری.

داغوک شدم زخم معده گرفتم، میگرن، هرشب کابوس، وقتی ناراحتم بدنم میلرزه، هرشب گریه،فکر طلاق و خودکشی داغونم کرد.

افسردگی شدید دارم نمیدونم چجوری باهاشون برخورد کنم. میرم بیرجند جنگ روانی داریم اونجا.

هرچقد هم بهشون احترام میذارمو مهربونی میکنم بازم باهام بدن.

خسته ام!خیلی خسته ام!

خدایا کمکم کن!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۷
Nasrin Manzari